آرنا نیوز :: سریالهای رمضانی در روزهای حساس خودش قرار دارد؛ حدس و گمانهایی که قابل توجهاند و بیشتر متوجه “جوادی” است. برخی میگویند به عشق دوران کودکی و نوجوانیاش میرسد و گروهی هم به “ترور جوادی” اشاره دارند؛ باید دید سرانجام این داستان به کجا میرسد؟
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر آرنا ، حسن وارسته نویسنده “بچهمهندس” درباره برخی از حواشی فصل دوم، توضیح داد: حاشیههایی سر مرگِ گلچهره (مادر واقعی جوادی- اندیشه فولادوند) و یکسری تراژدیهایی که در فصل دوم اتفاق افتاد بر ما وارد شد.
• به کانال تلگرام و پیج اینستاگرام آرنانیوز بپیوندید … ⇒
وقتی شما قرار است قهرمانسازی کنید و جوانی را به عنوان الگوی جوان مقتدر و محکم معرفی کنید باید این آدم از بین آتش گذشته باشد. باید زجر و داغ را ببیند و زمین خورده باشد تا بتواند از جایش بلند شود. این فرمول من نیست این فرمول درام دنیا است. قهرمانان دنیا از دل آتش و مصائب بیرون میآیند، داغ و مصیبت میبینند و خودخواسته میشوند.
وی خاطرنشان کرد: وقتی مردم آن قسمت مرگِ “گلچهره” را دیدند بسیار آزردهشان کرد. اما بر اساس درام باید آن لحظه تزکیه نفس ایجاد کنیم تا قهرمان ساخته شود. تماشاگر در آن صورت باور میکند روزی قهرمانی جوادی را ببیند؛ چون گذشته پرمرارت و سختش را دیده است.
در فصل دوم نه گلچهرهای در قصه سجاد ابوالحسنی داشتیم و نه وثوق دلدار و نه ژالهای. من دنبال قلاب قصه بودم که شاید وجود این شخصیتها نقطه عطف داستان “بچه مهندس” شد. من پیشنهاد دادم کاری کنیم جوادی با مادرش روبرو شود و البته با تردید! به همین خاطر ژاله (سیما تیرانداز) از زندان بیرون میآید و به جواد جوادی تلنگر میزند که به زندان برود و مادرش را ببیند. اما گلچهره بنا به مصلحتهایی به جواد نمیگوید من مادرت هستم! این جستجوی هویت برای نوجوان لازم است که با خودش بگوید من چه کسیام و از کجا آمدهام؟
وارسته در پاسخ به این سؤال که چرا “بچهمهندس” را به کودک همسری محکوم کردند، گفت: اول از همه بدانید ما بر اساس عرف و شرع کار میکنیم و حواشی که ایجاد شد از دو طیفِ مخالف بود که ما را متهم کردند. گروهی ما را متهم به کودک همسری کردند و کودک همسری تعریف مشخص دارد؛ بچهای را زیر سن قانونیاش پای سفره عقد یک پیرمرد بنشانی و یا دو فرد کم و سن ازدواج کنند و چنین اتفاقی نیفتاد.
در اینجا فقط مژگان و جوادی دو نوجوان قصه که ۱۶ ساله بودند با هم قرار عاشقانه گذاشتند و مادرِ مژگان برای اینکه از سرش وا کند به جواد میگوید در دانشگاه قبول شدی سراغِ مژگان بیا.
وی خاطرنشان کرد: این سؤال را از آن مخالفین دارم که ما را متهم به کودک همسری کردند؛ چرا آن فیلمهای غربی که روابط خاصی از دختر و پسر نوجوان را نشان میدهند، اتفاقاً ۱۳ سالهها را به تصویر میکشند، چطور آنجا روشنفکر میشوند و در اینجا که روانکاوانه حرف میزنیم به آن اتهام کودک همسری وارد میکنند؟! طیفِ مخالف دیگر ما را به سندِ ۲۰۳۰ محکوم کردند، به دوران نوجوانی خودشان رجوع کردهاند که با تغییرات سن و رشد و نمو و ترشح هورمونها، شرایط جدیدی به وجود میآید.
اینجا باید راهحلی پیشنهاد کنیم که نوجوانان به نحو درست و اصولی، کنترل شوند تا تبعات منفی اجتماعی به بار نیاورد. در “بچهمهندس”۲ به دنبال کنترل نوجوانان توسط بزرگترها بودیم که اتفاق افتاد.
وارسته به حدس و گمانهزنیهای سرنوشت “جوادی” پاسخ داد و گفت: اتفاق خوبی است که مردم کار را دنبال میکنند و درباره پایان و نتیجه داستانش گمانهزنی میکنند.
ما هدفمان مانور بر نخبگان و دغدغههای جوانان کشور است؛ این سؤال را به وجود آوردهایم چرا از نخبههای ما در شرکتها، مراکز صنعتی و کارخانجات و ادارات استفاده نمیشود؟ این زد و بندهایی که باعث میشود نیروهای کاربلد وارد این مراکز و کارخانجات نشوند را در داستان فصل سوم میبینید.
فرمول تعلیق و سؤال ایجاد کردن فرمول ساخت سریال است که تماشاگر را پای سریال نگه دارد و ما از این تکنیک استفاه کردهایم.
وی افزود: جوادی عاشق رفتن به آمریکا نیست و تنها دلیلش رسیدن به عشقش “مژگان” است؛ با هم قول و قرار گذاشتند و برای این رسیدن میجنگد.
تا شرایط اقتصادی و یا موقعیت علمی خوبی به دست بیاورد. جواد جوادی را به چه صورت باید به عنوان فردی نخبه نشان میدادیم و در قسمت سوم با شائبه جاسوس بودن مواجه میشود.
تماشاگر با خودش بگوید یعنی جوادی جاسوس شده؟! در قسمت بعدی جوانی را نشان میدهیم که به بلوغ علمی و نخبگی رسیده است. نمایش جوانانی را دنبال میکنیم که خیلی جدیشان نمیگیرند و به این واسطه فرار مغزها اتفاق میافتد یا تلنگری میزنیم که این جوان با دانش و کاربلد برای اشتغال و شکوفایی استعدادشان کجا بروند. اگر آن استاد دلسوز دانشگاه (فرهاد قائمیان) به سراغشان نمیآمد شاید محکوم به آن فرجامی میشدند که اکثر نخبگان میشوند.
وی در خصوص سریالهای قدیمی تلویزیون و توجه به مناسبتیسازی، گفت: صدق و صفا و توجه به عمق اتفاقات، در گذشته بیشتر بود. دو شبکه بیشتر وجود نداشت و آنقدر ذائقهها به سمت اینترنت و vod و فضای مجازی نرفته بود و مردم دیگر آن عمق قدیم را ندارند.
الان ویترین برایشان مهم است و این درد را بازیگران دارند. تا زمانی که اکثرشان در پروژهاند و با نویسندگان خو گرفتهاند چاکرم و قربانت برومشان قطع نمیشود همین که پروژه تمام میشود برخیهایشان به گونهای پست میگذارند که انگار این شخصیت را خودشان خلق کردهاند. البته در این راستا از تهیهکننده و کارگردان تجلیل میکنند تا کار بعدیشان گارانتی شود.
این اتفاق در مراسمهای تقدیر سریال هم بارها افتاده است که فلان مدیر شبکه، سازمان و یا مدیران فرهنگی کشور بازیگر خاصی را کنارشان مینشینند و او را در آغوش میگیرند. اما نویسندهای که دنیایی را خلق کرده و همان دنیای ساختگی تبدیل به این سریال شده در ردیفهای آخر مینشیند. وقتی عکاسان هم عکس میگیرند بیشتر بازیگران مورد توجهاند انگار یادشان رفته چه کسی خلق کرده است.